شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین قالب شعر : مربع ترکیب
مدینه غرق ماتم بود ودلهاخانۀ غمبود فضا تاریک وبررخسارگردون گَرد ماتم بود
سکـوت آفرینـش با قـیام حـشرتوأم بود سراسر مسلمین را قامت ازبارالم خم بود
خلایق بادلی بشکسته میگـفـتندپیوسته
محمد در سرای جاودانی رخت بر بسته در آن روزیکه خون جاری ز چشم هر مسلمان بود گلویآفرینش پاره ازفریاد وافغانبود سپهر نیلگون را دردرون سینه طوفان بودعلی مشغول غسل آن سفیرپاک یزدان بود به نقش دوستی دشمن سرکین آفریدنداشت ز جسم زنده قرآن هوای خونمکیدنداشت سقـیفه مرکزشورای افرادی ستمگربود سقـیفهپایگاه خصمِ سرسخت پیـمبربود جنایت،حق کشی غارتستم،درحق حیدربودنه بلکه جنگ با قرآن واسلام و پیمبربود در آنجا با حضورچند تن اوباش شورا شد جنایاتی که در اوتا قیامت رفته امضاء شد
اگر برپا نمیگردید این شورای ننگآور نمیگردید ره گم کردهای اسلام رارهبر نمیشد غصب حق ابن عمّ وداماد پیغمبر نمیزد برسرای فاطمه دستخسیآذر یزید وظلمهایش بود محصول همین شورا که خونها ریخت ازآزادگان لعنت بر این شورا چه شورایی که باب فتنه ازآغازآن وا شدچه شورایی که با آن قامت عدل وشرف،تا شد چه شورایی که با آن رخنه دراسلام پیدا شدچه شورایی که استحکام آن با خون زهراشد نفاق وفتنه وآشوب وطغیان بود این شورا ستم در حقّ اهل بیت وقرآن بود این شورا دو روزاسلام را رخت غم واندوه شد دربریکی درروز شورا ویکی درمرگ پیغمبر به مرگ مصطفی شد عالم اسلام بیرهبربه شورا گشت کوته دست خلق از دامن حیدر
کسیکه قائلقـولسـلـونی بود تـنهـاشد خسی که از اقیلونی سخن میگفت،مولا شد سیه ماریکه عمری لانه درآغوش قرآنداشتبه قصد پیکردین در دهان پر زهر دندان داشت به باطن کفر و درظاهر هزاران رنگ ایمان داشتصمد گوی و صنمها در درون سینه پنهان داشت پس از مرگ نبی اسلام را پنداشت بیرهبر به مسجد آمد وزد حلقه درمحراب پیغمبر شده چوپان مردم گرگ خون آشام ازیکسو گشوده چنگ بر نابودی اسلام ازیکسو
مسلـمانان بسان مـردگان آرام ازیکـسو امیرالمـؤمنین تـنها درآن ایّـام ازیکسو به چشم نازنینش بود ازرنج والم خاری
نبود اورا بغـیراز فاطمه یاروفـاداری همه این رنجها محصول آن شورای ننگین بودکه اصلش جنگ با قرآن ونامش یاری دین بود علی را جاری ازچشم خدا بین اشک خونین بودعدو مست خلافت بود وکامش سخت شیرین بود چنان مست ریاست شد که بر احکام دین پا زد شرارافروخت دربیت خدا سیلی به زهرا زد هنوز ازمرگ پیغمبر فغان خلق بر پا بودسرشک بیکسی برچهرۀ اسلام پیدابود که درموج فضا آتش بلند از بیت زهرا بود امیرمؤمنان هم در سکوت خلق تنها بود کجا یک تن تواند غصب کردن حق مولارا سکوت خلق و همراهیّ دشمن،کُشت زهرا را برون شد ز آستین حق کشیها دست بیدادیشررافروخت دربیت ولایت سست بنیادی که سرزد شعلهاش ازقلب هرانسان آزادیتو گویی در درون شعلههایش بود فریادی
که آن فریاد ازعمق دل دخت پیمبربود ولی افسوس گوش امّت از بشنیدنش کربود
هنوزآن آتش سوزنده دردلهاشرردارد هنوزازدیده جاری شیعه خونابجگردارد به هر صبح و مسا،فریاد و اشک بیشتر داردمگرروزیکه فرزندش نقاب ازچهره بردارد نماید محوخورشید فلک رخسار دلجورا
بگـیرد انتـقـام مـادربشـکـسـتهپهـلـورا
امام منـتظـرای مهـدی موعـود ادرکنی ولیالله اعـظـم حـجّـت مـعـبـودادرکـنی فروزان روی حق را شاهد ومشهود ادرکنی الا ای کعـبهدل قـبـلـۀ مـقـصودادرکنی مپوش ازخلق ای پشت حقایق رویزیبارا
اجابت کن دعـای«میثم»افتاده از پا را