سایت جـامع آستـان وصـال شامل بـخش های شعر , روایت تـاریخی , آمـوزش مداحی , کتـاب , شعـر و مقـتل , آمـوزش قرآن شهید و شهادت , نرم افزارهای مذهبی , رسانه صوتی و تصویری , احادیث , منویـات بزرگان...

ذکر مصائب حمله به خانه امیرالمؤمنین و جسارت به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : غلامرضا سازگار
نوع شعر : مرثیه
وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلین
قالب شعر : مربع ترکیب

مدینه غرق ماتم بود و دلها خانۀ غم بود            فضا تاریک و بر رخسار گردون گَرد ماتم بود
سکـوت آفرینـش با قـیام حـشر توأم بود            سراسر مسلمین را قامت از بار الم خم بود


خلایق با دلی بشکسته می‌گـفـتند پیوسته
محمد در سرای جاودانی رخت بر بسته
در آن روزی که خون جاری ز چشم هر مسلمان بود            گلوی آفرینش پاره از فریاد و افغان بود
سپهر نیلگون را در درون سینه طوفان بود            علی مشغول غسل آن سفیر پاک یزدان بود
به نقش دوستی دشمن سرکین آفریدن داشت
ز جسم زنده قرآن هوای خون مکیدن داشت
سقـیفه مرکز شورای افرادی ستمگر بود            سقـیفه پایگاه خصمِ سرسخت پیـمبر بود
جنایت، حق کشی غارت ستم، در حق حیدر بود            نه بلکه جنگ با قرآن و اسلام و پیمبر بود
در آنجا با حضور چند تن اوباش شورا شد
جنایاتی که در او تا قیامت رفته امضاء شد
اگر برپا نمی‌گردید این شورای ننگ آور            نمی‌گردید ره گم کرده‌ای اسلام را رهبر
نمی‌شد غصب حق ابن عمّ و داماد پیغمبر            نمی‌زد بر سرای فاطمه دست خسی آذر
یزید و ظلم هایش بود محصول همین شورا
که خون‌ها ریخت از آزادگان لعنت بر این شورا
چه شورایی که باب فتنه از آغاز آن وا شد            چه شورایی که با آن قامت عدل و شرف، تا شد
چه شورایی که با آن رخنه در اسلام پیدا شد            چه شورایی که استحکام آن با خون زهرا شد
نفاق و فتنه و آشوب و طغیان بود این شورا
ستم در حقّ اهل بیت و قرآن بود این شورا
دو روز اسلام را رخت غم و اندوه شد در بر            یکی در روز شورا و یکی در مرگ پیغمبر
به مرگ مصطفی شد عالم اسلام بی‌رهبر            به شورا گشت کوته دست خلق از دامن حیدر
کسی که قائل قـول سـلـونی بود تـنهـا شد
خسی که از اقیلونی سخن می‌گفت، مولا شد
سیه ماری که عمری لانه در آغوش قرآن داشت            به قصد پیکر دین در دهان پر زهر دندان داشت
به باطن کفر و در ظاهر هزاران رنگ ایمان داشت            صمد گوی و صنم‌ها در درون سینه پنهان داشت
پس از مرگ نبی اسلام را پنداشت بی‌رهبر
به مسجد آمد و زد حلقه در محراب پیغمبر
شده چوپان مردم گرگ خون آشام از یکسو            گشوده چنگ بر نابودی اسلام از یکسو
مسلـمانان بسان مـردگان آرام از یکـسو            امیرالمـؤمنین تـنها در آن ایّـام از یکسو
به چشم نازنینش بود از رنج و الم خاری
نبود او را بغـیر از فاطمه یار وفـاداری
همه این رنج‌ها محصول آن شورای ننگین بود            که اصلش جنگ با قرآن و نامش یاری دین بود
علی را جاری از چشم خدا بین اشک خونین بود            عدو مست خلافت بود و کامش سخت شیرین بود
چنان مست ریاست شد که بر احکام دین پا زد
شرار افروخت در بیت خدا سیلی به زهرا زد
هنوز از مرگ پیغمبر فغان خلق بر پا بود            سرشک بی‌کسی بر چهرۀ اسلام پیدا بود
که در موج فضا آتش بلند از بیت زهرا بود            امیرمؤمنان هم در سکوت خلق تنها بود
کجا یک تن تواند غصب کردن حق مولا را
سکوت خلق و همراهیّ دشمن، کُشت زهرا را
برون شد ز آستین حق کشی‌ها دست بیدادی            شرر افروخت در بیت ولایت سست بنیادی
که سرزد شعله‌اش از قلب هر انسان آزادی            تو گویی در درون شعله‌هایش بود فریادی
که آن فریاد از عمق دل دخت پیمبر بود
ولی افسوس گوش امّت از بشنیدنش کر بود
هنوز آن آتش سوزنده در دلها شرر دارد            هنوز از دیده جاری شیعه خوناب جگر دارد
به هر صبح و مسا، فریاد و اشک بیشتر دارد            مگر روزی که فرزندش نقاب از چهره بردارد
نماید محو خورشید فلک رخسار دلجو را
بگـیرد انتـقـام مـادر بشـکـسـته پهـلـو را
امام منـتظـر ای مهـدی موعـود ادرکنی            ولی‌الله اعـظـم حـجّـت مـعـبـود ادرکـنی
فروزان روی حق را شاهد و مشهود ادرکنی            الا ای کعـبه دل قـبـلـۀ مـقـصود ادرکنی
مپوش از خلق ای پشت حقایق روی زیبا را
اجابت کن دعـای «میثم» افتاده از پا را

نقد و بررسی

ابیات زیر در تمام سایت‌ها « تا جائیکه ما بررسی کردیم» حتی سایت نخل میثم بصورت زیر آمده است که احتمالا اغلاط تایپی است و موجب بر هم خوردن وزن، آهنگ و معنای شعر شده است، لذا جهت رفع نقص اصلاح گردید



مدینه غرق ماتم بود و دلها خانۀ غم بود            فضا تاریک و بر رخسار گردون گَرد ماتم بود



سقـیفه مرز شورای افرادی ستمگـر بود            سقـیفه پایگاه خصمِ سرسخت پیـمبر بود



نمی‌شد غصب حق بن عمّ و داماد پیغمبر            نمی‌زد بر سرای فاطمه دست خسی آذر



به چشم نازبیننش بود از رنج و الم خاری            نبود او را بغـیر از فاطمه یار وفـاداری



چنان مست ریاست شد که بر احکام دین پزد            شرار افروخت در بیت خدا سیلی به زهرا زد



هنوز از مرگ پیغمبر فغان خلق بر پا بود            سرکش بی‌کسی بر چهرۀ اسلام پیدا بود



نماید همو خورشید فلک رخسار دلجو را            بگـیرد انتـقـام مـادر بشـکـسـته پهـلـو را